اولین گناه منی!
اومدی تو زندگیم!
میخواستی بهم کمک کنی!
بهم گفتی دوستم داری!
انقدر گفتی ک نتونستم نسبت ب تو و خوبیات بی تفاوت باشم!
داشتم بی تفاوتیم رو از دست میدادم ک رفتم...
از زندگیت رفتم کنار چون تو زندگی دوست منی!
لعنتی...
آقای میم!
تو لعنتی ترین کسی هستی ک نمیدونم حسم بهت چیه!
شروع یه مرحله ی جدید زندگی
بعد از ناکامی های پیاپی (!) تصمیم گرفتم واسه یه مدت از ایده آلم دور بشم و وارد رشته و دانشگاهی بشم ک اصلا ترجیحم نبوده و نیست!
از اونجایی ک آدم با همممه چیز کنار میاد و مجبور ب پذیرشش میشه، من هم با سختی ها و تنهایی ها و دوری هاش کنار میام و ب زودی عادت میکنم به تحمل مشکلات!
فقط این وسط یه حسی میمونه ک تا آخر عمر همراهمه حتا اگه با این رشته خوشبخت ترین بشم و اونم "حســـــرته"..
دانشگاه
فضاش متفاوته!
دوست داشتم تجربه ش کنم..
برخلاف بقیه ک همه جفتن یا اکیپن، تنهایی من ب شدت تو ذوق میخوره! ولی عجیب دوست دارم این تنهایی رو!
تو کلاس ک هستم و حرفای بقیه رو میشنوم متوجه میشم خیلیا مثل من هستن و بعضا بعد کنکور مشکلات بیشتری داشتن و در واقع بلاتکلیف تر از من بودن!
همین باعث میشه به تصمیمم ( هر چند از سر ناچاری بوده) احترام بذارم و براش ارزش قائل بشم!
خدارو چه دیدی! شاید این شد...
وقتی افتادیم و دست و پای بابامو خونین و مالین دیدم..
وقتی شلوارشو پاره و پاهاشو لرزون دیدم..
وقتی از شوک نمیتونستم گریه کنم و بابا نمیتونست استارت بزنه..
فهمیدم ک هستی!
هستی ک بلای بد تر و بزرگ تر از این سرمون نیومد
هستی ک نیفتادیم تو دره ی کنارمون
هستی ک هنوز هستیم..
+ شکر
+ تو بیداری ولم نمیکنه اون صحنه میترسم بخوابم و بشه کابوسم...
+بابا ❤ :(
همـــه ی مــا نا امیــدی ، شکــست و از دســت دادن عزیزان را تجــربه خواهیــم کــرد .
رنج بخــشی از زندگــیست .
به راحــتی نا امید میــشوید و به این فکــر دچار خواهیــد شد که چـرا چنین شرایطی برای شـما بوجود آمده است .
گاهی اوقات اتفاقاتی در زندگــی برای ما اتــفاق می افتد که هــیچ توضیــح منطقـی ندارند .
مهم ترین نکــته عکــس العمل ما در رنج و شـرایط سخــت است .
رنج ما را تغــیر خواهد داد .
ســختی از دســت دادن عزیزان و نا امــیدی ما را متحول خواهد کــرد .
علی رغم عدم تمـــایل شما ، هـر شرایط سخــت تغــییری در شما ایجــاد میــکند که تنـها در رنــج و سخــتی امکان پذیر است .
در نهایت این شرایط نیز خــواهد گذشـــت .
از پــس آن برخواهــید آمد اما انســان متفــــاوتی خواهید شد .
در آن شرایط سـخت ، زمانی که ناراحـت هسـتید ، کــسی را از دسـت داده اید یا با بیــماری ای مقابله میـکنید میتوانید به راحـتی تســلیم شوید .
اما اینکـه رنج چگونه شمـا را تغـییر می دهد به شما بستگــی دارد.
میـتوانید پس از آن به انســانی بهتر یا بـدتر تبدیل شوید.
میتوانید به شخـصی شکـست خورده تبدیل شوید و رویاهای خود را فرامــوش کنید و یا می توانید شـور و اشــتیاق تازه پـیدا کنید.
+ ایـن متن رو اننننقد دوست دارم و میپسندم ک حداقل 1 هفته میذارمش پست ثابت ک چشمم بهش بیفته :)
چند وقتیه رابطه م با مامانم دچار تنش شده !
یه جوری هستیم که نمیتونیم یه مکالمه ی بدون دعوا و بحث داشته باشیم !
حرف همو نمیفهمیم !
منم نمیتونم کوتاه بیام و هیچی نگم !
خیلی بده ک هدفت خوبی کردن باشه ولی بقیه ( خصوصن مادرت) این مهربونی رو با بدجنسی اشتباه بگیرن! فقط ب خاطر زبون سرخ (تند)!
گاهی تحمل خونه و آدمایی ک همخونم هستن چقد سخت میشه !!
+ دلم مسافرت و دور دنیا گشتن رو میخواد!
+ دلم دوور شدن از همه و همه میخواد!
+ دلم رفتن میخواد ... از موندن بدم میاد
بدم میاد..
آخر شهریور نتایج میاد و من مطمئنم قبول نمیشم ..
اطمینان داشتن ب بدبختی، زجرآوره ..
فکر اینکه 1 سال دیگه از عمرم رو مثه امسال بگذرونم انقد عذابم میده ک ترجیح میدم بمیرم ولی دوباره تجربه ش نکنم ..
دارم خفه میشم از سکوت و صبر و بغض ..
استاد پرسید چی بنویسم برات ؟
گفتم بنویس :
مدتــی هسـت که حـــــیرانم و تدبــیری نیســـت ..
چـقد به سکووت
به آرامش
به بودن یه دوست
به گــریه کردن
به غر زدن
به جیغ و داد کردن
به درک شدن
به گرمی آغوش
به یه جفت دست
به آرووم شدن
نیاز دارم ..
+ خلاصه میشم تو این مصرع : تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید ..
A: عادت کردم به تنهاییم و دوسش دارم حتا .. مثل بیماری که به مرضش خو میکنه و باهاش رفیق میشه !
B: بدم میاد از خونمون ! هیچ حسی توش جریان نداره !
C: دل خوشی های کوچیکی داشتم .. حال هیچکدومشون خوب نیست ..
D: بد اخلاق و عصبی نیستم مامان .. حالم خوب نیست .. دارم باور میکنم ک نیست و زورم نمیرسه خودِ واقعیمو بیشتر از این پنهون کنم .. ببخش اگه از یه جا میزنه بیرون و ...
هانیـــه ی من !
انــقدر دوســتت دارم که نمیتونم و نمیخوام کـسیو مثل تو دوست داشته باشم !
اینکــه هســتی اما تمامت مال ِ شخــصی به نام " همســــر" عه و من هیـچ سهمی جـز 3 ماه ی بار 10 دقیقه صحــبت مجازی ازت ندارم
عذابم میده !
داغ نداشتــنت ، داغ نبودت تا آخــر عمــر رو دلمه !
به جای تو
یه حــسرت ابــدی تا آخر عمــر همــراهمه ..
یه حسرت تلخ.. از اون واقعیاش..
وقتی دلت میگه بنویس و دستت به نوشتن نمیره .. این میشه که این پست ادامه ای نداشته باشه ...
پس کی تموم میشه؟
متنفرم از همه چی!
اینه سهم من از دنیای مزخرفت؟؟؟
حسرت؟ خط کشیدن رو آرزوهام؟
نرسیدن ب جایی ک حقم بود برسم؟
گیر کردم! میشنوی؟
نمیدونم کجام و چ غلطی باید بکنم..
توان ادامه دادن ندارم..
بیا بهم بگو میخوای چیکار کنی با من؟ چ بلایی قراره سر زندگیم بیاد؟
بیا ببین میتونی از این داغون ترش کنی یا نه؟
میخوای چیکار کنی با من خداا...
باشه..
این نگین اینم تو..
هر چی دلت میخواد سرش بیار
هر جور دوس داری بکوبش...
من دیگه کاری باهات ندارم...
میشینم و تماشا میکنم..
ببینم تهش چی میشه..
نگینت مرد..
شروع شد ..
انقد کلاس رفتی انقد آزمون دادی انقد فلان کردی انقد بهمان کردیـــ ...
میزنم از اتاق بیرون ...
دیگه نمیشنوم ...
+منو گذاشتی اینجا بین 4 تا دیوار ِ نیم در نیم که چی ؟!
هر وری میرم میخورم تو دیوار !
بسه خب ..بسسسسه !
مثل افتادن از برج ِِ چندصد متری ای میمونه که خودت ساختیش..
مثل با صورت رفتن توی دیواری میمونه ک یهو جلوت سبز شده..
مثل افتادن از کوه ِِ بلندی میمونه ک واسه صعود کردن ب قله ش ماه ها تلاش کردی اما یهو در عرض چند ثانیه از همون بالا سقوط میکنی..!
"درد داره"
شوک بزرگیه!
نمیتونم هضمش کنم.. نمیخوام شکستو بپذیرم.. باید یواش یواش بهم حالی شه ..