خدایا... شکرت....
جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ق.ظ
وقتی افتادیم و دست و پای بابامو خونین و مالین دیدم..
وقتی شلوارشو پاره و پاهاشو لرزون دیدم..
وقتی از شوک نمیتونستم گریه کنم و بابا نمیتونست استارت بزنه..
فهمیدم ک هستی!
هستی ک بلای بد تر و بزرگ تر از این سرمون نیومد
هستی ک نیفتادیم تو دره ی کنارمون
هستی ک هنوز هستیم..
+ شکر
+ تو بیداری ولم نمیکنه اون صحنه میترسم بخوابم و بشه کابوسم...
+بابا ❤ :(
۹۵/۰۷/۰۹