گوشه دنج

طبقه بندی موضوعی

خدایا... شکرت....

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ق.ظ

وقتی افتادیم و دست و پای بابامو خونین و مالین دیدم.. 

وقتی شلوارشو پاره و پاهاشو لرزون دیدم.. 

وقتی از شوک نمیتونستم گریه کنم و بابا نمیتونست استارت بزنه..

فهمیدم ک هستی! 

هستی ک بلای بد تر و بزرگ تر از این سرمون نیومد 

هستی ک نیفتادیم تو دره ی کنارمون 

هستی ک هنوز هستیم.. 


+ شکر

+ تو بیداری ولم نمیکنه اون صحنه میترسم بخوابم و بشه کابوسم... 

+بابا ❤ :(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۹
Negin

نظرات  (۱)

۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۰ صدرا ارجمند
چی شدددد ؟؟؟؟؟
پاسخ:
فهمیدی :)