گوشه دنج

طبقه بندی موضوعی

بیا به این آدرسی که میگم ..

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ

خدا رو دعوت میکنم به کافه !

( من تا حالا کافه نرفتم !  نمیدونم چی سفارش میدن !  نمیدونم چ جور جاییه! 

اما خدا میدونه قطعن !  " خدا همه چیو میدونه "  اصن واسه همینه ک میخوام دعوتش کنم ! )  بگذریم...

یه میز دونفره رزرو میکنم و میگم ک هیچ کس جز من و خدا رو راه ندن تو کافه ! 

( نمیخوام حواسش پرت آدمای دیگه بشه،  میخوام فقط من باشم و اون ) 

میریم و میشینیم روبه روی هم ! 

تو چشماش زل میزنم .. 

ازش دلخورم ..

باید بدوونه که ازش دلخورم ..

ازش میپرسم :  چــرا ؟!

چــرا اوونی نشد که من میخواستم ؟!

بهش میگم بشین و برام توضیح بده قســمت چیه ؟! تقدیر چیه ؟ صلاح چـیه ؟

این مزخرفات چـیه که انتظار داری بنده هات بدون داشتن قدرت تحلیل ، صرفن بپذیرنش ؟

چـرا خودت میبری و میدوزی موقع پرو کردنش میشینی میگی دعا کن اندازه ت شه ؟!

چرا واسه چیزی که تصویب شده دعا کنم ؟

دعا کنم که اگه شد بگن لطف خدا بود و نشد بگن لابد صلاحته ؟! اینجووری ک نمیشه ! اینجوری تو میشی 2 سر بُرد و اوونی ک همیشه میبازه منم !

 

سرش داد میکشم ! میگم چـرا اینجوری شد ؟؟؟

ینی خوندن و نخوندن من فرقی نمیـکرد ؟ ینی 1 سال از بهترین سالهای عمرم مفت گذشت ؟

میخواستی بهم ثابت بشه چه تلاش کنم چه نکنم همین مزخرفِ خنگی که هستم میمونم ؟

پس آفرین به تو !

بهم ثابت شد

دعا اثر نداره

امید داشتن اثر نداره

ایشالا اگه خدا بخواد اثر نداره

تلاش کردن ، زحمت کشیدن ، ب در و دیوار زدن ، خرج کردن .. هیچ کدوم اثر ندارن ...

چون ته‌ِ تهش اونی میشه که " تــو " میخوای ..

همونی میشه که تو برامون مقدر کردی و ب خوردمون میدی !

و مجبورمون میکنی قبولش کنیم و حتا یه روزی از سر "اجبار" دوسش داشته باشیم ..

تهش بهش میگم :

من از این آینده ای که برام ساختی میترسم ..

من دوسش ندارم ..

نمیخوام از سر بیچارگی قبولش کنم ..

 

بعدشم میزنم از کافه بیرون ..

باید تنها بذارمش ..

باید ب حرفام فکر کنه !

باید یه کاری کنه ..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۰
Negin

نظرات  (۱)

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۲ صدرا ارجمند
یاد پارسال خودم افتادم .. :-(
طلب خیر ..!
پاسخ:
مرا ب خیر او امیدی نیست...